قصه جمعه ها : داستان کوتاه ماه و مار نوشته ابوتراب خسروی
محتاط بود، از ما حذر می کرد. هر شب از یک طرف می رفت که راه را گم کند. ولی ظاهرا دیگر از من هراسی نداشت. ملاحظات را کنار گذاشته بود. همه چیز را در هم می گفت. زمزمه می کرد میگفت برای شیوا ورد میخواند. در شب های قبل از صفیه گفته بود. ظاهرا خود را مطیع ا...