داستان وحدت : دختر گمشده
توی راه که میرفتیم من سعی میکردم شعر بگویم و هی با کلمهها کلنجار میرفتم. اصلا حواسم به مادرم و شادی نبود. گاهی بینمان فاصله میافتاد. یک مصرع ساختهبودم که به درد مصرع دوم میخورد و دنبال جفت و جور کردن مصرع اول برایش بودم. خندهام میگرفت که حسن ...