قصه جمعه ها : داستان کوتاه تیربند نوشته خسرو عباسی خودلان

قصه جمعه ها : داستان کوتاه تیربند نوشته خسرو عباسی خودلان

قصه جمعه ها : داستان کوتاه تیربند نوشته خسرو عباسی خودلان

06 مهر 1397 18:03 | 0 نظر | 3103 بازدید | امتیاز: با 0 رای
حکما اگر دعای تیربند را از توی جلد چرخ پیچ شده اش بیرون نمیاوردم و نمی بستم به بازویم ، شمد حالا بین ما نبود ، داشت توی کرخه شنا می کرد . اوریب می زد به آب و به قول خودش سگی شنا می کرد تا آن طرف کرخه چند متر پایین تر دستش را به شاخه ای چیزی بگیراند و از آب بیاید بیرون . خوب که نگاه می کنم همان شمد است ، قد کوتاه و پت و پهن ، فقط کله اش آنقدر بزرگ شده که برای همیشه از کلاه معاف شود . ریشه کوسه و سبیل بور قیتانی کم پشتش گم شده توی پست شمعی صورتش که باد کرده و کبود شده ، مورچه ها از گوشه لب ها کلفت ترک خورده اش مثل رد خونی خشکیده راه گرفته اند سمت حفره دهانش ، چند تایی هم حدقه چشم هایش را خالی می کنند ....

امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.