قصه جمعه ها : داستان کوتاه تیربند نوشته خسرو عباسی خودلان
حکما اگر دعای تیربند را از توی جلد چرخ پیچ شده اش بیرون نمیاوردم و نمی بستم به بازویم ، شمد حالا بین ما نبود ، داشت توی کرخه شنا می کرد . اریب می زد به آب و به قول خودش سگی شنا می کرد تا آن طرف کرخه چند متر پایین تر دستش را به شاخه ای چیزی بگیراند و ...