داستان شنیدنی غلام حضرت امام سجاد (ع) و دعای باران.

داستان شنیدنی غلام حضرت امام سجاد (ع) و دعای باران.

داستان شنیدنی غلام حضرت امام سجاد (ع) و دعای باران.

31 شهریور 1397 02:19 | 0 نظر | 1027 بازدید | امتیاز: 3.2 با 5 رای
داستانی از زُهری یکی از یاران امام سجاد (علیه السّلام) نقل شده که بسیار عجیب است. وی می‌گوید: ایامی بود که خشک سالی شده بود و باران نمی‌بارید. همه‌ی مردم برای نماز باران جمع شدند، حیوانات و کودکان را نیز آوردند، تا شاید بارانی بیاید، اما نیامد. پس از نماز، دیدم که غلامی آمد و در گوشه ای به سجده افتاد و گفت: «خدایا، تا باران نفرستی، سر خود را از سجده بلند نمی‌کنم». بعد از لحظاتی ابری آمد، رعد و برقی شد و باران شدیدی گرفت و آن غلام همان طور در سجده بود. وقتی بلند شد و به سمت شهر حرکت کرد، او را تعقیب کردم. دیدم به کوچه بنی هاشم رفت و وارد منزل امام سجاد (علیه السّلام) شد...

,
امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.