نخواست او به من خسته بی گمان برسد ...

نخواست او به من خسته بی گمان برسد ...

نخواست او به من خسته بی گمان برسد ...

31 شهریور 1397 01:56 | 0 نظر | 678 بازدید | امتیاز: با 0 رای
بسیاری #نجمه_زارع را نخستین‌بار با غزل معروفِ «خبر به دورترین نقطة جهان برسد/ نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد ...» شناختند. غزلی که به تعبیر محمدکاظم کاظمی، آتش‌فشانی از عواطف را در بر گرفته‌است که با فورانی یک‌دم، پیوسته و متوالی در طول غزل امتداد می‌یابد و دم‌به‌دم قوی‌تر می‌شود؛ به‌طوری‌که شاعر با حفظ عاطفه و احساس در سرتاسر غزل خود، آهسته‌آهسته ماجرایی را روایت می‌کند که یأس و امید، هر دو را با هم، دارد.

شاعر اما این عاطفه را بارها و بارها با شعرهای دیگر می‌آفریند و بیش‌تر از آن‌که روح شعر را به زندگی خود بکشد، به شیوایی، زندگی را به روح شعر خود می‌کشاند و تصاویری می‌سازد که هر مخاطبی را با خود همراه می‌کند، مثل غزلی که این‌طور تمام می‌شود:

«... حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی
من پشت شیشة اتوبوسی که ممکن است ...».

این جسارت شاعرانه که از حریم وقار و متانت اخلاقی او خارج نمی‌شود، دست به آفرینش غزل‌هایی با قافیه و ردیف‌های دشوار، کم‌تکرار و حتّی بی‌تکرار می‌زند که توجه بسیاری از معاصرانش را به خود معطوف می‌کند. مثل انتخاب ردیفِ «هیچ‌وقت» درغزلِ «تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت.../ غیر از تو من به هیچ‌کس انگار، هیچ‌وقت ...» یا ردیف «خیابانِ شلوغ» برای غزلِ «کفش چرمی، چتر، فروردین، خیابانِ شلوغ/ یک شب بارانی غمگین، خیابان شلوغ ...» و انتخاب ردیفِ «ما دوتا» در غزلِ «باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا/ جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دوتا ...» یا «ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور/ کنار بستر من قرص‌های خواب‌آور/ لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی/ از این تب، این تبِ مالاریای خواب‌آور ... ».

روان‌شاد نجمه زارع که متولد شهر کازرون است اما بزرگ شدة شهر قم، عشق به اصل و ریشه‌اش را موضوع شعرهایش قرار می‌دهد و برای زادگاهش می‌نویسد: «خدای عشق! دل از کازرون اگر بکنم/ کجاست فاصله‌ای بین مرگ و زیستنم/ ... قسم به دار و ندار غزل که دلتنگم/ برای لهجة شیرین مردم وطنم...».

او که درونی خداباور با دغدغه‌های دینی و آئینی و ملّی دارد، باور خود را به شعر وارد می‌کند و علاوه بر این‌که به سرودن اشعار آئینی و دفاع مقدس دست می‌زند، اصطلاحات و واژگان شریعت خود را به شعرهایش روانه می‌کند. آن‌طورکه در این شعر می‌خوانیم: «سعی کردم که دلم کعبه شود آه! نشد/ چون خلیلی نرسید از ره و همراه نشد/ دل وَ توجیه وَ توجیه وَ توجیه فقط/ هرچه کردم ز گنه‌کاریش آگاه نشد/ ... تو تواناییِ یک کعبه شدن را داری/ بی‌خود ابلیس که آواره ز درگاه نشد! ...» و توجیه گناه و ندامت از آن را به خوبی در غزل دیگری به تصویر می‌کشد: «خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه/ گاهی شرایطی‌ست که ناچاری از گناه/ ... دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند/ باید دوباره زاده شوم، عاری از گناه». عناصر دینی و آیینی در شعری که برای مادرش گفته نیز مشهود است: «... تو از کدام تباری؟ کدام قبلة سبز؟!/ که ذکر توست فقط در نماز باور من ... ».

او همواره با ذکر روز و ساعت و دقیقه، شعر می‌نویسد، دایرة واژگانی مخصوص خودش دارد که امضای شعرهای اوست و نکتة قابل تقدیر، وجود شعرهایی با سطح مطلوب در نخستین سال‌های جوانی، یعنی حدود هفده تا بیست سالگی‌ست.

بالاخره اتفاقی که شاعر از مدت‌ها قبل آن را در شعرهایش پیش‌گویی کرده بود، یعنی آن سرنوشت سه حرفی‌ در آخرین ماه‌های بیست و سه سالگی‌اش رخ می‌دهد؛ اشتباه در تزریق داروی بیهوشی و کمای چند روزه و دست آخر پرواز در سی و یکم شهریور هشتاد و چهار.

کتاب #عشق_قابیل_است به عنوان اولین کتاب روان‌شاد نجمه زارع، درست پس از مرگ او، به همت همسرش، #عبّاس_محمدی ، به چاپ می‌رسد، در حالی‌که از مدت‌ها قبل در انتظار نوبت چاپ بوده‌است. دومین کتاب او نیز چند سال بعد، با عنوان «یک سرنوشت سه حرفی» که مجموعه ای از غزلیات اوست توسط نشر شانی منتشر می شود که در حقیقت عنوان انتخابی روان‌شاد نجمه زارع برای مجموعة اولش بوده است. نکته ای که در بین سخنان برخی از شاعران معاصر درباره مجموعه غزلیات «یک سرنوشت سه حرفی» گفته می‌شود، بحث انتخاب شعرهای کتاب است که به اعتقاد عده‌ای می‌توانست گزینشی‌تر باشد. چرا که سطح برخی شعرها با شعرهای دیگر کتاب مغایرند.

,
امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.