داستان ماهی سیاه کوچولو نوشته صمد بهرنگی
11 شهریور 1397
03:53 |
0 نظر |
630 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
📔 شب چله بود ته دریا ماهی پیر دوازده ها هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت : یکی بود یکی نبود ، یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد ، این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و ته دره روان می شد ، خانهء ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود ، زیر سقفی از خزه . شب ها دوتایی زیر خزه ها میخوابیدند ، ماهی سیاه کوچولو حسرت به دلش مونده بود که یک دفعه هم شده مهتاب رو توی خونشون ببینه ....