نگاهی به رمان "یک فصل در کوبیسم" نوشته اعظم عبدالهیان؛ یادداشتی از مهدی زارع
07 اردیبهشت 1398
13:50 |
0 نظر |
1810 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
قلم نی را توی جوهر لغزاند. آقا بزرگ می گفت وضو بگیر و بنویس. سه الف در راستای هم قد علم کردند. گوشۀ کتابفروشی اقبال برای آقابزرگ حکم همین میز را داشت. صدای حرکت قلم نی می پیچید توی کتابفروشی. بچه که بود خم می شد تا ببیند از بین سر و صدای قلم نی چه حرفی می رقصد...
🔸 زیستن در تعارض خطوط
همیشه هم اینطور نیست که وقتی پای عشق یک دختر شهرستانی وسط بیاید، متن به سمت پاورقی شدن یا عامه پسند شدن، گرایش پیدا کند. اگرچه این موضوع، گرایشهای ذاتی برای تبدیل شدن به اصطلاحات فوق را دارد، اما در نهایت آنچه میتواند موجب رهایی از قید و بند این جذابیتها و حرکتها در مسیر ادبیات شود، شکل نگاه به ماجرا، دلیل روایت و صد البته نثر است.