نامه های عاشقانه - " عزیزم هنوز بیداری " : نامه دوم
12 دی 1397
13:30 |
0 نظر |
629 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
سلام عزیزم !
تو هم هنوز بیداری ؟ یعنی بیدار ماندنت از همین جنس است که من به آن دچارم یا رنگ و بوی دیگری دارد ؟ میخواستم در اولین نامه برایت از تفاوت هایمان بنویسم اما وقتی که دیدم همه گلدان ها را آب داده ام ، همه فنجان های شسته شده توی کابینت را چیده ام ، همه عکس های دو نفره مان را تماشا کرده ام و باز هم خواب به چشمم نیامده ، فهمیدم حتی اگر عاشق و معشوق دلایل متفاوتی برای شادی داشته باشند لازم است حتما به غم های مشترکی هم دچار باشند و من فکر میکنم غمی که من به آن مبتلا شده ام و نمی گذارد این موقع شب آرام بگیرم و مدام توی دلم می گوید « یعنی الان خواب است یا دارد به بیداری من فکر می کند » از همین جنس غم است که خودت در اولین نامه برایم نوشته بودی . غم مقدس ، غم ستودنی ، غم عالیِ متعالی ، از همان ها که شب چنگ می اندازد به گلوی آدم و شاعری را مجبور می کند بگوید « آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند. »
از همان ها که سایه را مجاب می کند از بی رحمی شب به خود شب گلایه کند و بنویسد . مگر که این شب دیر انتظار عاشق کش به وعده های وصال تو زنده داردم . عاشق کشی شب صفت عجیبی نیست عزیز من ، تقریبا همه زنده و مرده شدن های دوست داشتن در پیچ و خم های همین جاده تاریک شبانه اتفاق می افتد .
اما من که باشم که از تاریکی شب بهراسم وقتی که تو کنار من نشسته ای ...
چشم به جاده دوخته ای و میگویی برایت از فلاسک مسافرتیمان چای بریزم و من چشم می دوزم به ستاره ها که اینهمه دوستشان داری ، محال است بگویم تاریکی مرا اذیت می کند ، محال است غم شب مرا بکشد ...